کانون مطالعاتی خانه توانگری
مراجعی دارم که دختر خانمی بود 24 ساله و تحصیل کرده و در اروپا بزرگ شده و مذهبی و روشن و با مطالعه، بسیار مورد توجه مردان اما سختگیر موقعیت خانوادگی خیلی خوب هم به لحاظ فرهنگی هم به لحاظ اقتصادی چهره خوب به سلیقه اکثر مردان ایرانی ، اهل شعر ادبیات عرفانی و ذوق این مقدمه را گفتم که فضا را بتوانید تجسم کنید...این آدم چند وقت قبل از پسری خوشش می آید و به نحوی به پسر نزدیک میشود. آقا تحصیل کرده..همین و دیگر هیچ...بعلاوه یه قد بلند و قیافه معمولی و وضعیت خانوادگی خیلی پایینتر از دختر... پسر ابراز علاقه و صمیمیت و نزدیکی و ناگهان بعد از یه صمیمیت سنگین ، تشریف میبرند غیب میشوند به مدت 3 ماه و مشغول تفکر و مراقبه بودند که یا به درد هم میخورند یا نه!!! ژستهای پسرها هم خنده دار شده...پسره ته خود کم بینی و دائم نق نق اینکه : تو در رفاه بودی و نمیفهمی شرایط من و...خلاصه تصور کنید که حالا دختر خانم بدهکار هم شده اند که در بازی شاهزاده و گدا ، دست آقا را گرفته اند و اقا طاقچه بالا گذاشته اند...الغرض دختر رفت رو هوا و به پسر اعتراض که یه فکری برای ارتباط کن و پسر هم با خیال راحت افاضات فرمودند که ما بدرد هم نمیخوریم و البته معلوم شد که ایشون با ژست طبقه مستضعف تحصیل کرده میره سراغ دخترهای خوب طبقه خاص و بعد از ترس اینکه کنار گذاشته نشه پیش دستی هم میکنه و...دخترهای مختلف را رو هوا فرستاده... به تحلیل شخصیت پسره الان کاری ندارم اما درباره دختر خانم باید بگم اتفاق دیگری هم رخ داد. او در تمام باورهای خود شک کرد و ایمانش فرو ریخت زیرا تمام معنویت خود را گرو گذاشت تا رابطه اش با پسر خوب شود و هستی ظاهرا جوابی به او نداد. این قمار خطرناک را دقت باید کرد...دختری با این هه ویژگیهای مثبت ، چه اشتباهی کرد؟ آیا اساسا اشتباهی در عشق و تهور عاشقانه هست؟ البته! ******************************************** داستان عشقی دختر باغبانی بود...یعنی به قول استرنبرگ آدم بیا یکی را درست کنه و بشه پرستارش...خب معلومه وقتی طرف ترمیم شد میذاره میره یا همیشه بیمار میمونه که تو تیمار داری بکنی پسر داستان ما البته بازی این بود که به قول اریک رن : بیا به من اردنگی بزن او از هر فرصتی میخواست استفاده کنه که ثابت کنه دختر داره به او ترحم میکنه و همه دنبال منافعشون هستند و از ان خود را به بلاهت زدنهای از مد افتاده دهه 1960 الان این دختر نماز نمیخواند زیرا میگوید خداییکه نا شنواست بدرد من نمیخورد... من خشم او را درک میکنم...هیچ امید عرفانی نباید به این آدم داد...توصیه تخصصی م به خوانندگانم اینست که در شرایطی که کسی تا این حد در هم میشکند امیدهای بسیار غیر مذهبی به او بدهید و سعی نکنید مثلا بهش بگید: درست میشه...امتحان الهیست...خودش سزای کارش را میبینه..بلاخره خدایی هست... یه بار من فلان شده بودم و خدا فلان لطف را به من کرد....در واقع تمام این حرفها که مادربزرگهامون بهمون میگویند در این case ها میتونه کهیر بزنه. بهترین کار همگامی است: حرفهاش را گوش کنید و دردهایش را تصدیق کنید...ادا در نیاریدها...خودتون را بذارید در شرایط این افراد و خیلی بالغ تصدیق کنید جراحتهای روحشون را...مدتی میگذرد و این افراد با خشمهای خود روبرو میشوند و کم کم خردهای دردهاشون را استخراج میکنند...خدا- اگر باشه - خودش بلده چطور به موقع بره و اونها را در آغوش بگیره رحمتی وسعت کل شیی لطفا دغدغه دینیتون باعث نشه طرف از هرچی خداست متنفر بشه.
Design By : Pichak |